کد مطلب:150369 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:248

دیگر خواهی و مشارکت درونی
(تعبیری است از شیخ عبدالله علایلی، ادیب و مورخ گرانقدر معاصر اهل سنت) مدرسه ی حسینی، مدرسه ی دوستی انسانهاست؛ مدرسه ی عبور كردن از خودخواهیهای فردی و جمعی، و مدرسه ی دیگر خواهی است، كه انسان با چنین عبوری، از مرزهای حیوانیت فردی و جمعی عبور می كند و در مرزهای انسانیت گام می نهد؛ و هر چه در این مسیر پیش رود، به مراتب بالاتری از انسانیت دست می یابد.

«از كی انسان، انسان می شود؟ از وقتی كه می تواند بفهمد. از كی فهمیدن در او كامل می شود؟ از وقتی كه خوب و بد را می فهمد. از كی فهمیدن خوب و بد در او كامل می شود؟ از وقتی كه می تواند از زندگی كردن برای خود، به درجه ی زندگی كردن برای ما برسد. از كی زندگی كردن برای ما در او كامل می شود؟ از وقتی كه می تواند برای دیگران زندگی كند. از كی می تواند برای دیگران زندگی كند؟ از وقتی كه این راز بزرگ خدایی را كشف می كند كه: هر كس زندگی خود را به دیگران بخشید، خود از زندگی برخوردار می شود.

به دنبال طعمه ی خود دویدن و پوزه در خاك چریدن و سر در آخور خود فروبردن، گوسفندوار زندگی كردن است.

انسان وار زندگی كردن، زندگی كردن نه برای خود، كه برای دیگران است.

جانور می گوید: برای من. انسان می گوید: برای ما. و كامل ترین انسان، انسان پارسا است. و انسان پارسا می گوید: برای دیگران. و برای دیگران زندگی كردن، كامل ترین نوع زندگی برای خود است.» [1] .

هر چه حیوانیت در انسان چیره تر باشد، وجود آدمی تنگ تر می شود و دیگرخواهی در آدمی كم رنگ تر می گردد، و هر چه انسانیت در انسان قوی تر باشد، وجود آدمی گشاده تر می شود و دیگرخواهی در آدمی پررنگ تر می گردد.


«دیگرخواهی از جمله صفات انسانی است كه او را در بهترین وضع انسانی قرار می دهد، و از مهمترین خصوصیات او سرچشمه می گیرد، و همه ی دانشمندان آن را از والاترین دركها و احساسات انسانی به شمار می آورند.

انسان تنها با این صفت از دیگر حیوانات ممتاز می گردد و برتر از آنها قرار می گیرد. تا آنجا كه ابوحیان توحیدی [2] در كتاب الصداقه و الصدیق گفته است: انسان حیوانی است باعاطفه و مهربان، و این ویژگی را وجه تمایز انسان از دیگر حیوانان به شمار می آورد. شك نیست كه اگر انسان چنین احساسی را نداشت، یا از آرمانهایش جدا می شد، حیوانی بسیار كینه توز و خشن بود. انسان از میان همه ی انواع حیوانات، نه تنها فردگرا نیست، بلكه همه ی وجود خود را در دیگر دوستی می بیند. لذا از كهن ترین روزگارها گفته اند: انسان موجودی مدنی بالطبع، یا طبیعتا اجتماعی.

این احساس در حد خود، انسانیت را بر انسان راست می گرداند. اگر مشاركت درونی نبود كه از شدت خودخواهی بر اندازه ی او بكاهد، انسان از هر حیوان دیگر بدتر می نمود. انسان در میان خودخواهی و دیگر دوستی. در كشاكش نیرومندی است، چنانكه شر و باطل از یك سو می كشند و خیر و حق از سوی دیگری؛ هر یك چیره شوند، انسان هم بدون تخلف و جدا شدن از آن پیروی می كند. هیچ انسان برتر یا معروف به اخلاق حسنه ای نیست كه بهره ی بسیاری از این احساس والا را نداشته باشد.

من تفاوتی میان انسانیت و دیگردوستی- شركت دیگران در احساسشان- درنمی یابم. شاید اسلام تنها دینی است كه همه ی آموزشهای مادی و معنوی خود را بر پایه ی این احساس گذاشته است، و در توجه بدان به اندازه ای پیش می رود كه آن را پایه ی ایمان قرار داده است. اگر اسلام اعمال ظاهری و شعائر را بر پنج پایه قرار داده است، ایمان او هنگامی استوار می گردد كه این احساس به تحقق برسد. رسول خدا (ص) فرمود:

لا یؤمن احدكم حتی یحب لاخیه ما یحب لنفسه. [3] .

ایمان نیاورده از شما كسی مگر اینكه آنچه را برای خود می خواهد برای برادرش هم بخواهد.

و نیز می فرماید:


الخلق كلهم عیال الله و احبهم الیه انفعهم لعیاله. [4] .

همه ی مردم افراد خانواده ی خدا هستند، از همگان به نزد او دوست داشتنی تر كسی است كه از همگان برای افراد خانواده اش سودمندتر است.

پس اسلام آموزشهای خود را بر سودمندی، و دوست داشتن یكدیگر، و در وسایل و عوامل برادری گذشته، آمده است تا تصمیم گیریهای درست را در جهت نفع جمعیت بزرگ انسانی قرار دهد.

محمد (ص) توانست در مدتی كوتاه نمونه ای به همه ی جهان عرضه كند كه انسان را در جهت اندیشه های پاك یكباره دگرگون كرد. این تفكر در هماهنگی و نظام داشتن چنان بی مانند بود كه همه را به شگفتی افكند، و سرانجام، این جهان توانست به روز حقایق چشم گشاید، و به سوی دین خدا كه نیاز فطری هر نفسی است، بسرعت روان شود.

شاید شگفت انگیزتر سخنی است كه از زبان صاحب شریعت (ص) برای جریر بن عبدالله بجلی بیرون آمده است! چون آمد بر پایه ی گواهی به لا اله الا الله محمد رسول الله با رسول اكرم بیعت كند، پیامبر (ص) افزود: و نصیحت به هر مسلمان [5] این حدیث از شگفتیهای اسلام است، زیرا دیگر دوستی را همسنگ شهادتین قرار می دهد. شاید هیچ یك از ادیان، مانند دین و شریعت اسلام، در عمل چنین ارزشی برای این ویژگی قائل نشده باشد. به همین جهت یارانش در دیگر دوستی چنان حساس بودند كه همچون ترازوی دقیقی كوچكترین وزنی را، در این زمینه، نشان می دادند.

و حسین (ع) به اقتضای فطرت و آموزشهای دین، د رزمینه ی احساس دیگر دوستی، نمونه ی بی مانندی است. اكنون ببینیم گزارشگران تاریخ در این باره چه آثاری از حسین (ع) به یادگار گذاشته اند.

ابن عساكر در تاریخ كبیر خود (تاریخ دمشق) از قول ابی هشام قناد نقل می كند كه كالایی از بصره برای امام حسین (ع) برده شد، و تا همه ی آنها را نبخشید از جای خود برنخاست. [6] و نیز گفته اند: [7] سائلی كوچه های مدینه را زیر پا گذاشت و آمد تا به در خانه ی حسین (ع) رسید كوبه را بر در زد و اشعار زیر را بگفت:



لم یخب الیوم من رجاك و من

حرك من خلف بابك الحلقه



انت ذو الجود و انت معدنه

ابوك قد كان قاتل الفسقه




امروز كسی كه به امید تو آمده دست خالی برنگردد، و آن كس كه حلقه ی در تو را كوفت ناامید نگردد.

تو دارنده ی بخشش هستی و سرچشمه ی آن، پدر تو كشنده ی فاسقان و منحرفان بوده است.

حسین (ع) در حال نماز بود، همینكه صدای سائل را شنید نمازش را بزودی پایان داد و آمد دید آثار بیچارگی و مستمندی بر چهره ی اعرابی نشسته است. زود برگشت و صدا زد: قنبر! پاسخ داد: لبیك یا ابن رسول الله. پرسید: از هزینه ی خانه چیزی در نزدت نمانده است؟ گفت: فقط دویست درهم مانده كه فرمودی در میان افراد خانه، آنها را تقسیم كنم. گفت: آنها را بیاور كه از افراد خانه مستحق تری رسیده است. آنها را از قنبر گرفته به اعرابی داد و اشعار زیر را خواند:



خذها فانی الیك معتذر

و اعلم بانی علیك ذو شفقه



لو كان فی سیرنا عصا تمد اذن

كانت سمانا علیك مندفقه



لكن ریب الزمان ذو غیر

و الكف منا قلیله النفقه



این مختصر را بگیر و عذر مرا بپذیر، و بدان كه دلم برای تو بسی می سوزد؛ اگر در دست ما یك چوبدستی بود كه دراز می شد (امكان و قدرت مالی داشتیم) آسمان جود ما باران بخشش بر تو می بارید.

لیكن پیشامدهای روزگار بسی گونه گون است، و دست ما از درم بسی تهی است.

اعرابی آن را گرفت و پشت كرد و گفت، (الله اعلم حیث یجعل رسالته) [8] : خدا بهتر می داند رسالتش را در چه خانواده ای گذارد؛ و اشعار زیر را با خود می خواند:



مطهرون نقیات جیوبهم

تجری الصلاه علیهم اینما ذكروا



و انتم انتم الاعلون عندكم

علم الكتاب و ما جاءت به السور



من لم یكن علویا حین تنسبه

فما له فی جمیع الناس مفتخر



پاكیزگانی پاكدامن، كه هر جا یاد آنان رود صلوات بر آنان فرستاده شود؛ تنها


شما از همه برترید، و علم كتاب و سوره هایی كه فرود آمده در نزد شما است؛ هر كس كه به هنگام تعیین نسب و نژاد علوی نباشد، در میان همه ی مردم هیچ افتخاری ندارد.

و از جمله چیزهایی كه درباره اش گفته اند [9] اینكه حسین (ع) به خانه ی اسامه بن زید رفت. وی بیمار بود و می گفت:اندوهها دارم. حسین (ع) پرسید: اندوهت چیست برادر؟ گفت: شصت هزار درهم بدهكارم. حسین (ع) گفت: پرداخت آن به عهده ی من. گفت: می ترسم بدهكار بمیرم. گفت: تا نمرده ای آن را می پردازم. و پیش از مرگ اسامه آن را پرداخت...» [10] .

مدرسه ی حسینی، مدرسه ای است كه می آموزد كه تا انسان از مرزهای تنگ وجود خود فرانرود و به دیگر دوستی راه نیابد، از ارزش انسان بودن بی بهره است. هر چه انسان كاملتر شود، محبت او به دیگران بیشتر و دایره ی شمول آن گسترده تر می شود؛ و مدرسه ی حسینی تلاش می كند كه انسانها را بدین سو تربیت كند. ابن شعبه ی حرانی روایت كرده است كه مردی در حضور حسین (ع) گفت: «ان المعروف اذا اسدی الی غیر اهله ضاع.» (نیكی و احسان اگر بر ناسزاوارش صرف شود، تباه شده و به هدر رفته است). پس امام (ع) فرمود:

«لیس كذلك، ولكن تكون الصنیعه مثل وابل المطر تصیب البر و الفاجر.» [11] .

چنین نیست، بلكه نیكی و احسان مانند باران تندی است كه بر نیكوكار و بدكار فرومی بارد.

حسین (ع) خود چون باران رحمتی است كه بر همگان می بارد و مؤمن و كافر، و نیكوكار و بدكار، و دوست و دشمن را مشمول بركت خود می سازد و هر كه استعداد رویش و بالندگی داشته باشد، در پرتو او می روید و بالنده می شود، كه مدرسه ی او چنین مدرسه ای است.



خاست آن سر جلوه ی خیر الامم

چون سحاب قبله باران در قدم



بر زمین كربلا بارید و رفت

لاله در ویرانه ها كارید و رفت [12] .



حسین (ع) همانند پیامبر اكرم (ص) و دیگر اوصیای آن حضرت جلوه ی رحمت و


محبت حق است و دست پر مهرش چون پدری مهربان بر سر همه ی مردمان است. آنان باب راهنمایی و سعادت آدمیان اند و به چنان مرتبه ای رسیده اند كه از گمراهی و شقاوت مردمان در رنج اند، و خیر و كمال همگان را خواهانند. به بیان امام خمینی (ره):

«آنها چون مظهر رحمت خدا هستند، می خواهند همه ی مردم سعادتمند باشند. وقتی می بینند كه مردم این طور هستند، مردم دارند دسته دسته به جهنم می روند، دسته دسته برای خودشان جهنم تهیه می كنند، آنها از این رنج می برند.» [13] .

مدرسه ی حسینی، مدرسه ی دوستی انسانها و تلاش برای نجات آنها از همه ی بندها و بردگیها و پستیها است. حسین (ع) پرچمدار مدرسه ای است كه پیامبر اكرم (ص) بنیان نهاد و مربیان این مدرسه، یعنی اوصیای پیامبر چنان به مردمان رحمت و محبت داشتند كه با همه ی وجود در راه نجات و هدایت آنان به منزل مقصود، تلاش می كردند و در این راه هرگونه سختی و مصیبت را به جان می خریدند. آنان از ایمان نیاوردن مردمان و سقوط آنان در غم و اندوه فرومی رفتند و سخت آزرده خاطر می شدند. شدت دلسوزی و دیگر خواهی پیشوایان هدایت بر هدایت نایافتگان چنان بود كه آنان را تا مرز مرگ پیش می برد. خدای رحمان در بیان شدت مهربانی و دلسوزی پیامبر و دلسوزی پیامبر اكرم (ص) نسبت به همه ی مردمان فرموده است:

(لعلك باخع نفسك الا یكونوا مؤمنین.) [14] .

شاید تو از اینكه (مشركان) ایمان نمی آورند، جان خود را تباه سازی.

و نیز خدای رحمان خطاب به پیام آور رحمت و محبت فرموده است:

(فلعلك باخع نفسك علی آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا.) [15] .

شاید، اگر به این سخن ایمان نیاورند، تو جان خود را از اندوه، در پیگیری (كار)شان تباه كنی.

«باخع» از ماده ی «بخع» به معنای هلاك كردن خویشتن از شدت غم و اندوه است؛ [16] و این بیان نشان می دهد كه پیامبر اكرم (ص) تا چه اندازه به مردمان مهربانی و دلسوزی داشته است و چگونه برای نجات و هدایت آنان تلاش می كرده و پافشاری می نموده است و در این راه هر گونه سختی و مصیبت را به جان می خریده و از ایمان نیاوردن ایشان تا این


اندازه اندوهگین می شده است و خداوند با نزول این آیات آن حضرت را دلداری و تسلی داده است. [17] .

این آیات بخوبی بیانگر میزان مهربانی، دلسوزی و غمخواری رسول خدا (ص) نسبت به كفار و منكران حق، و میزان علاقه مندی آن حضرت به نجات و سعادت بندگان خدا است و مشاهده می شود كه این امر تا چه حد، كار را بر آن حضرت تنگ كرده كه خدای متعال وی را تسلیت داده و دلجویی نموده است تا مبادا از شدت اندوه و اهتمام به حال آنان، خود را از بین ببرد و قالب تهی كند، زیرا پیامبر اكرم (ص) همه ی آدمیان را- بدون استثنا- چون فرزندان دلبند و پاره ی تن خود می دانست و خیر و هدایت آنان را می خواست و چون می دید كه به گمراهی و هلاكت می روند، سخت اندوهگین می شد، همان گونه كه پدری مهربان از تباهی و هلاكت فرزندانش دچاراندوه می شود. [18] امام خمینی (ره) درباره ی این شان پیامبر اكرم (ص) در نامه ای عرفانی به فرزند خود حاج سید احمد خمینی (ره) چنین می نویسد:

«راستی چرا پیمبر خاتم- صلی الله علیه و آله و سلم- از ایمان نیاوردن مشركان آن گونه تاسف جانفرسا داشت كه مخاطب شد به خطاب (فلعلك باخع نفسك علی آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا.) جز آنكه به همه ی بندگان خدا عشق می ورزید و عشق به خدا، عشق به جلوه های اوست. او از حجابهای ظلمانی خودبینی ها و خودخواهی های منحرفان كه منجر به شقاوت آنان و منتهی به عذاب الیم جهنم كه ساخته و پرداخته ی اعمال آنان است رنج می برد و سعادت همه را می خواست، چنانكه برای سعادت همه مبعوث شده بود. مشركان و منحرفان كوردل با او كه برای نجات آنان آمده بود، دشمنی می كردند. ما و تو اگر توفیقی یابیم كه بارقه ای از این عشق به جلوه های حق كه در اولیای اوست در خود ایجاد كنیم و خیر همه را بخواهیم، به یك مرتبه از كمال مطلوب رسیده ایم. خداوند تعالی دلهای مرده ی ما را به فیض رحمت خود و رحمت برگزیده ی خود كه رحمه للعالمین است حیات بخشد. و اهل معرفت می دانند كه شدت بر كفار كه از صفات مؤمنین است و قتال با آنان نیز رحمتی است و از الطاف خفیه ی حق است و كفار و اشقیا در هر لحظه كه بر آنان می گذرد، بر عذاب آنان كه از خودشان است افزایش كیفی و كمی، الی ما لا نهایه له، حاصل می شود. پس قتل آنان كه اصلاح پذیر نیستند، رحمتی است در صورت غضب و نعمتی است در صورت نقمت؛ علاوه بر آن رحمتی است بر


جامعه، زیرا عضوی كه جامعه را به فساد كشاند، چون عضوی است در بدن انسان كه اگر قطع نشود، او را به هلاكت كشاند.» [19] .

حسین (ع) نیز جلوه ی كامل انسان دوستی، دیگرخواهی و مشاركت درونی بود و با همه ی وجود به مردمان عشق می ورزید و در راه نجات و سعادت آنان تلاش می كرد و هلاكت و شقاوت ایشان بر او سخت و پر مصیبت بود؛ به بیان استاد شهید مرتضی مطهری:

«بدبختی دشمنان پیغمبر بر پیغمبر گران بود، آنان خودشان كه نمی فهمیدند. این بدبختیها بر اباعبدالله گران بود. یك دفعه سوار شتر می شود و می رود، باز می گرددد، عمامه ی پیغمبر را بر سر می گذارد، لباس پیغمبر را می پوشد، سوار اسب می شود و به سوی آنها می رود، بلكه بتواند از این گروه شقاوتكاران كسی را كم كند. در اینجا می بینیم حسین یك پارچه محبت است، یك پارچه دوستی است كه حتی دشمنان خودش را هم واقعا دوست دارد.» [20] .

حسین (ع) حتی تلاش كرد عمر بن سعد را از برهوت دنیا پرسی به درآورد و نجات بخشد. از این رو در شب هشتم یا نهم محرم حسین (ع) یكی از یاران خود به نام عمرو بن قرظه ی انصاری را به نزد عمر بن سعد فرستاد تا با یكدیگر ملاقات و گفتگو كنند. عمر بن سعد با این پیشنهاد موافقت كرد و حسین (ع) همراه بیست تن از یارانش به سوی محل مقرر كه خیمه ای در میانه ی دو سپاه بود حركت كرد و فرمان داد یارانش بجز برادرش ابوالفضل و فرزندش علی اكبر وارد خیمه نشوند. عمر بن سعد هم به یارانش كه تعداد آنها بیست تن بود همین فرمان را داد و فقط فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خیمه شدند. حسین (ع) خطاب به عمر بن سعد گفت:

«یا ابن سعد، ویحك! اتقاتلنی؟ اما تتقی الله الذی الیه معادك؟ فانا ابن من علمت. یا هذا ذر هؤلاء القوم و كن معی، فانه اقرب لك من الله.» [21] .

ای پسر سعد، وای بر تو! آیا می خواهی با من بجنگی؟ آیا از خدایی كه بازگشتت به سوی اوست نمی ترسی؟ و می دانی من پسر چه كسی ام. این قوم را رها كن و با من باش كه این عمل به خدا نزدیكتر و مورد توجه اوست.

عمر بن سعد در پاسخ دعوت نجات بخش حسین (ع) بهانه ها ساز كرد و از ویران شدن


خانه و كاشانه، و باغ و نخلستان خود، و نیز آسیب دیدن سلامت خانواده اش در صورت پیوستن به حسین (ع) سخن راند و امام (ع) قول داد كه در صورت پیوستن او به وی سلامت خانواده اش را تضمین كند و خانه و كاشانه، و باغ و نخلستانی بهتر برای او در حجاز فراهم نماید. اما عمر بن سعد این همه را نادیده گرفت و حق را پوشانید و دعوت امام (ع) را كه سراسر مهر و رحمت بود نپذیرفت و در خیر و سعادت را كه امام (ع) بر او گشوده بود بر خود بست! [22] .



من خدا چهرم شما ابلیس چهر

من همه مهرم شما غافل ز مهر



رحمت من در مثل همچون هماست

سایه اش گسترده بر فرق شماست



چون كنم چون؟ نفس كافرمایتان

می كند محروم از این سایه تان



غیر كافر كس ز من محروم نیست

از هما محروم غیر از بوم نیست [23] .



حسین (ع) مردمان را چون فرزندان دلبند خویش و پاره ی تن خود می دانست و در راه هدایت آنان با همه ی وجود تلاش می نمود و می گفت وجود من با وجود شما یكی است و فرزندان و خانواده ی شما در حكم فرزندان و خانواده ی خود من اند، چنانكه در منزل «بیضه»- یكی از منزلگاههای به سوی كوفه- ضمن خطبه ای فرمود:

«فانا الحسین بن علی، و ابن فاطمه بنت رسول الله- صلی الله علیه و سلم- نفسی مع انفسكم، و اهلی مع اهلیكم، فلكم فی اسوه.» [24] .

همانا من حسین فرزند فاطمه دختر پیامبر فرزند علی هستم، من با شمایم و خاندانم با خاندان شماست، و من سرمشق و الگوی شمایم.

با چنین نگرشی، در مدرسه ی حسینی هیچ كس طرد نمی شود، بلكه تلاش جدی صورت می گیرد تا همگان نجات یابند و هدایت شوند. حسین (ع) در آغاز نهضت خود پس از ورود به مكه نامه ای به مردم بصره نوشت و آنان را به هدایت خویش فراخواند و چنین فرمود:

«و ان تسمعوا قولی و تطیعوا امری اهدكم سبیل الرشاد.» [25] .

اگر گفتار مرا بشنوید و فرمانم را ببرید، شما را به راه رشد و سعادت هدایت می كنم.


این گونه بود كه حسین (ع) به سراغ عبیدالله بن حر جعفی نیز رفت كه سابقه ای پرشرارت داشت. و او را به توبه از گذشته خویش و پیوستن به جبهه ی حق فراخواند، اما او نپذیرفت و خود را از سعادت حقیقی محروم ساخت؛ [26] و تا آخر عمر از این اقدام خود و پشت كردن به دعوت حسین (ع) اظهار ندامت و پشیمانی می كرد و از اینكه چنین سعادتی را از دست داده بود، تاسف می خورد و خود را سرزنش می كرد و تاثر و پشیمانی خویش را در اشعاری بیان می كرد كه ابیات زیر از آن جمله است:



یا لك حسره مادمت حیا

تردد بین حلقی و التراقی



حسینا حین یطلب بذل نصری

علی اهل العداوه و الشقاق



و لو انی اواسیه بنفسی

لنلت كرامه یوم التلاق



مع ابن المصطفی نفسی فداه

فیا لله من الم الفراق [27] .



ای دریغ و افسوس؛ و تا زنده ام دریغی در میان سینه و گلویم در گردش است.

آنگاه كه حسین برای مقابله با دشمنان حق و ستم پیشگان از من طلب یاری كرد.

و اگر من او را با جان خود یاری كرده بودم، در روز دیدار (پروردگار) به كرامت دست یافتمی.

همراه فرزند مصطفی كه جانم فدایش باد، پناه بر خدا از درد جدایی.

و نیز چنین می سرود:



یقول امیر غادر حق غادر

الا كنت قاتلت الشهید ابن فاطمه



و نفسی علی خذلانه و اعتزاله

و بیعه هذا الناكث العهد لائمه



فیا ندما الا اكون نصرته

الا كل نفس لا تسدد نادمه [28] .



امیر بی وفا، براستی بی وفا می گوید چرا با حسین پسر فاطمه نجنگیدی؛

و من بر یاری نكردن او و دوری گرفتن از او و هم پیمانی با این پیمان شكن پشیمانم؛

من پشیمانم از اینكه او را یاری نكردم، هان كه هر كس درستكار نباشد، پشیمان شود.


رحمت و شفقت حسین (ع) بر همگان بستری است مناسب برای نجات و سعادت آدمیان و مدرسه ی حسینی، مدرسه ی آموختن انسان دوستی و نجات بخشی است. از جمله ی آنان كه عثمانی بود و حسینی شد، زهیر بن قین بجلی است. او از بزرگان كوفه و از شخصیتهای برجسته ی دیار خود بود، انسانی شجاع كه آیینش عثمانی و در مقابل آیین علی (ع) بود. زمانی كه حسین (ع) به سوی كوفه می رفت، زهیر بن قین نیز همراه همسرش از حج به كوفه بازمی گشت و به هیچ وجه تمایلی نداشت تا با حسین (ع) روبه رو شود. در یكی از منازلمیان راه كاروان او با كاروان حسین (ع) هم منزل شدند. پس امام (ع) كسی را به سراغ زهیر بن قین فرستاد و او را به سوی خود خواند. زهیر پاسخ نداد و در سكوت فرورفت. همسرش به او گفت: «فرزند رسول خدا كس به سوی تو فرستاده است و تو نزدش نمی روی؟! سبحان الله! نزد او برو و سخنش را بشنو و بازگرد!»

زهیر رفت و چون بازشگت، زهیری دیگر بود، صورت و سیرتش دگرگون شده بود، شاداب و بشاش، و حسینی بازگشته بود. او با حسین (ع) همراه شد و پیوسته در كنار حسین (ع) و در صف نخست از یاران او قرار داشت تا در روز عاشورا پس از نبردی شجاعانه به بهشت دست یافت. [29] .

دیگرخواهی و مشاركت درونی در مدرسه ی حسینی چنان جلوه دارد كه عواطف هر انسانی را با آن همراه می كند و او را به تسلیم در برابر این همه عظمت انسانی وامی دارد و آتش انسان بودن را در خرمن ظلمانی بودن می افكند و ظلمتها را می سوزاند و انسانیت را جلوه می بخشد.

از آن جمله است این ماجرا كه چون حسین (ع) به منزل شراف رسید، سحرگاه به جوانانش فرمان داد تا از آنجا مقداری زیاد آب برداشتند و به سوی كوفه حركت كردند. هنگام ظهر بود كه سپاه حر بن یزید ریاحی رو در رو با امام (ع) قرار گرفت. هوا بی اندازه گرم بود. حسین (ع) و یارانش همگی عمامه بر سر نهاده و شمشیر به كمر آویخته و آماده شده بودند. حضرت به جوانانش فرمود: «به آنان آب بدهید و خود و اسبانشان را سیراب كنید.»

جوانان حسین (ع) برخاستند و سپاهیان و اسبان لشكر حر را سیراب كردند.

علی بن طعان محاربی گوید در آن روز من از جمله سپاهیان حر بودم كه از همه دیرتر رسیدم. پس چون حسین (ع) مرا و مركبم را تشنه یافت، خود به سراغم آمد و


فرمود شترت را بخوابان و خود و شترت را سیراب كن؛ و چون من نتوانستم بدرستی از مشك آب استفاده كنم، خود برخاست و با دست خویش مرا و مركبم را سیراب كرد. [30] .

مدرسه ی حسینی، مدرسه ای است كه این گونه زیستن و مبارزه كردن در راه حق را می آموزد، زیستنی انسانی و مبارزه ای براساس انسان دوستی و دیگرخواهی.


[1] علي شريعتي، براي خود، براي ما، براي ديگران، انتشارات قلم، 1360 ش. صص 24 -22.

[2] ابوحيان علي بن محمد بن عباس توحيدي فيلسوف و متصوف معتزلي مذهب است كه در علوم نحو و ادبيات و فقه و كلام و فلسفه تبحر داشت. از جمله آثار اوست: المقابسات، الصداقه و الصديق، البصائر و الذخائر، الامتاع و المؤانسه، الاشارات الالهيه، و المحاضرات و المناظرات. وي حدود سال 400 هجري در شيراز درگذشت. ر. ك: شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت الحموي، معجم الادباء، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج 15، صص 52 -5؛ شمس الدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبي، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، تحقيق علي محمد البجاوي، دار الفكر، بيروت. ج 4، صص 519 -518؛ سير اعلام النبلاء، ج 17، صص 123 -119؛ صلاح الدين خليل بن ايبك الصفدي، الوافي بالوافيات، دارالنشر فرانزشتاينر بقيسبادن، 1401 ق. ج 22، صص 41 -39؛ تاج الدين ابونصر عبدالوهاب بن علي بن عبدالكافي السبكي، الطبقات الشافعيه الكبري، تحقيق عبدالفتاح محمد الحو، محمود محمد الطناحي، دار احياء الكتب العربيه، القاهره، ج 5، صص 289 -286.

[3] مسند احمد ابن حنبل، ج 3، ص 278.

[4] المجازات النبويه، ص 237.

[5] مسند احمد ابن حنبل، ج 4، ص 357.

[6] مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 115.

[7] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، صص 66 -65؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، صص 132 -131؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[8] قرآن، انعام/ 124.

[9] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 65.

[10] برترين هدف در برترين نهاد، صص 159 -156.

[11] تحف العقول، ص 175.

[12] كليات اقبال لاهوري، ص 75.

[13] صحيفه ي نور، ج 20، ص 140.

[14] قرآن، شعراء/ 3.

[15] قرآن، كهف/ 6.

[16] المفردات، ص 38.

[17] ابوالفتوح جمال الدين حسين بن علي رازي، تفسير روض الجنان و روح الجنان، مكتبه المرعشي النجفي، قم، 1404 ق. ج 4، ص 115.

[18] محمد جواد مغنيه، التفسير الكاشف، الطبعه الثانيه، دارالعلم للملايين، بيروت، 1987 م. ج 5، ص 103.

[19] امام روح الله خميني، جلوه هاي رحماني، چاپ اول، معاونت فرهنگي هنري بنياد شهيد انقلاب اسلامي، 1371 ش. صص 35 -34.

[20] حماسه ي حسيني، ج 1، صص 300 -299.

[21] مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 245.

[22] ن. ك: مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 245.

[23] گنجينه ي اسرار، ص 62.

[24] تاريخ الطبري، ج 5، ص 403؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 145؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 235؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 48.

[25] تاريخ الطبري، ج 5، ص 357.

[26] ن. ك: انساب الاشراف، ج 3، ص 384، ج 7، صص 31 -30؛ الاخبار الطوال، صص 251 -250؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 407؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 130؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 227 -226؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 51.

[27] ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 94؛ انساب الاشراف، ج 7، ص 32؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 133؛ عبدالقادر بن عمر البغدادي، خزانه الادب و لب لباب لسان العرب، تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون، الطبعه الاولي، مكتبه الخانجي، القاهره، 1406 ق. ج 2، ص 156؛ نفس المهموم، ص 198؛ جواد شبر، ادب الطف او شعراء الحسين (ع)، دارالمرتضي، بيروت، 1409 ق. ج 1، صص 97 -96؛ با اختلاف.

[28] ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 93؛ انساب الاشراف، ج 7، ص 31؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 288؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 15، ص 308؛ خزانه الادب، ج 2، ص 160 -159؛ نفس المهموم، ص 198؛ ادب الطف، ج 1، ص 98.

[29] انساب الاشراف، ج 3، صص 379 -378؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 396؛ الارشاد، صص 204 -203؛ الملهوف، ص 133؛بحارالانوار، ج 44، ص 371؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 71؛ ابصار العين في انصار الحسين، ص 95.

[30] تاريخ الطبري، ج 5، صص 401 -400؛ الارشاد، صص 207 -206؛ بحارالانوار، ج 44، ص 376.